خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . معیار
[اسم]
criterion
/kraɪˈtɪriən/
قابل شمارش
[جمع: criteria]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
معیار
استاندارد، محک
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ملاک
ضابطه
معیار
سنگ محک
مترادف و متضاد
model
standard
test
1.The main criterion is value for money.
1. معیار اصلی ارزش پول است.
2.What criteria are used for assessing a student's ability?
2. از چه محکی برای ارزیابی کردن توانایی دانش آموز استفاده میشود؟
تصاویر
کلمات نزدیک
criteria
criss-crossing
criss-cross
crispy chips
crispy
critic
critical
critical mass
critically
criticism
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان