خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . تکهتکه کردن (جسد)
2 . تجزیه کردن (کشور)
[فعل]
to dismember
/dɪsˈmembər/
فعل گذرا
[گذشته: dismembered]
[گذشته: dismembered]
[گذشته کامل: dismembered]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
تکهتکه کردن (جسد)
جدا کردن (اندام)
1.Police say the body had been dismembered.
1. پلیس میگوید جسد تکهتکه شده بود.
2
تجزیه کردن (کشور)
formal
مترادف و متضاد
break up
1.The winning powers of World War I set out to dismember the Ottoman Empire.
1. قدرتهای پیروز جنگ جهانی اول شروع به تجزیه کردن امپراطوری عثمانی کردند.
تصاویر
کلمات نزدیک
dismayed
dismay
dismast
dismantle
dismally
dismiss
dismissal
dismissed
dismissive
dismount
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان