1 . تکه‌تکه کردن (جسد) 2 . تجزیه کردن (کشور)
[فعل]

to dismember

/dɪsˈmembər/
فعل گذرا
[گذشته: dismembered] [گذشته: dismembered] [گذشته کامل: dismembered]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تکه‌تکه کردن (جسد) جدا کردن (اندام)

  • 1.Police say the body had been dismembered.
    1. پلیس می‌گوید جسد تکه‌تکه شده بود.

2 تجزیه کردن (کشور)

formal
مترادف و متضاد break up
  • 1.The winning powers of World War I set out to dismember the Ottoman Empire.
    1. قدرت‌های پیروز جنگ جهانی اول شروع به تجزیه کردن امپراطوری عثمانی کردند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان