خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . منفجر کردن
2 . رشد سریع داشتن
3 . از کوره دررفتن
4 . منفجر شدن
[فعل]
to explode
/ɪkˈsploʊd/
فعل گذرا
[گذشته: exploded]
[گذشته: exploded]
[گذشته کامل: exploded]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
منفجر کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ترکاندن
منفجر کردن
مترادف و متضاد
bang
blow up
burst
erupt
1.That car was exploded in the accident.
1. آن اتومبیل در تصادف منفجر شده بود.
2
رشد سریع داشتن
رشد ناگهانی داشتن
1.The population has exploded in the last ten years.
1. جمعیت در ده سال اخیر رشد سریعی داشتهاست.
3
از کوره دررفتن
ناگهان بهشدت عصبانی شدن
1.Suddenly Charles exploded with rage.
1. ناگهان "چارلز" از کوره دررفت.
4
منفجر شدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ترکیدن
منفجر شدن
1.My new radio exploded when I plugged it in.
1. وقتی رادیوی جدیدم را به پریز وصل کردم، منفجر شد.
تصاویر
کلمات نزدیک
explicitly
explicit
explicate
expletive
explanatory
exploit
exploitation
exploitative
exploration
exploratory
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان