خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . رها کردن
[فعل]
to extricate
/ˈɛkstrəˌkeɪt/
فعل گذرا
[گذشته: extricated]
[گذشته: extricated]
[گذشته کامل: extricated]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
رها کردن
خلاص کردن
مترادف و متضاد
disentangle
free
entangle
1.he was trying to extricate himself from official duties.
1. او تلاش می کرد خود را از وظایف رسمی رها کند.
2.I finally managed to extricate myself from the tight jacket.
2. بالاخره توانستم خودم را از آن کت تنگ خلاص کنم.
تصاویر
کلمات نزدیک
extremity
extremities
extremist
extremism
extremely
extrinsic
extrovert
exuberance
exuberant
exude
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان