Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . (مزه یا بوی) ماهیمانند
2 . مشکوک
[صفت]
fishy
/ˈfɪʃi/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: fishier]
[حالت عالی: fishiest]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
(مزه یا بوی) ماهیمانند
a fishy smell
بوی ماهیمانند
2
مشکوک
شکبرانگیز
معادل ها در دیکشنری فارسی:
مشکوک
informal
مترادف و متضاد
suspicious
1.I don't trust him; his claims seem fishy to me.
1. به او اعتماد ندارم، ادعاهای او بهنظرم مشکوک هستند.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
fishwife
fishtail palm
fishtail bit
fishtail
fishpond
fissile
fission
fission bomb
fission yeast
fissionable
کلمات نزدیک
fishmonger’s
fishmonger
fishing rod
fishing pole
fishing net
fishy smell
fissile
fission
fissure
fist
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان