خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . تعمیر کردن
2 . ترتیب دادن
[فعل]
to fix up
/fɪks ʌp/
فعل گذرا
[گذشته: fixed up]
[گذشته: fixed up]
[گذشته کامل: fixed up]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
تعمیر کردن
مترادف و متضاد
repair
1.I have to fix up the boat for the holidays.
1. من باید قایق را برای تعطیلات تعمیر کنم.
2
ترتیب دادن
فراهم کردن، جور کردن
مترادف و متضاد
arrange
1.Can you fix me up with a date for Saturday night?
1. میتوانی برای شنبهشب برایم یک قرار ترتیب بدی [جور کنی]؟
2.I'll fix you up with a place to stay.
2. برایت جایی فراهم میکنم که در آن بمانی.
تصاویر
کلمات نزدیک
fix computers
fix
fives
fiver
five-story building
fixable
fixated
fixation
fixed
fixed costs
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان