1 . استیضاح
[اسم]

impeachment

/ɪmˈpiʧmənt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 استیضاح

معادل ها در دیکشنری فارسی: استیضاح
مترادف و متضاد indictment
  • 1.The president is facing impeachment over the scandal.
    1. رییس جمهور بر سر آن رسوایی، با استیضاح مواجه است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان