1 . به طور ضمنی
[قید]

implicitly

/ɪmˈplɪsətli/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 به طور ضمنی به طور تلویحی، ضمنا

معادل ها در دیکشنری فارسی: تلویحا به طور ضمنی
  • 1.she implicitly suggested that he was responsible for the error.
    1. او به طور ضمنی اظهار کرد که او مسئول آن خطا بود [آن خطا تقصیر او بود].
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان