1 . (داخل چیزی) قرار دادن 2 . اضافه کردن (به متن و...)
[فعل]

to insert

/ɪnˈsɜrt/
فعل گذرا
[گذشته: inserted] [گذشته: inserted] [گذشته کامل: inserted]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 (داخل چیزی) قرار دادن (در چیزی) وارد کردن، توی (چیزی) گذاشتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: درج کردن
  • 1.Insert the CD into the computer.
    1. آن سی‌دی را داخل رایانه قرار بده [آن سی‌دی را بگذار توی رایانه].

2 اضافه کردن (به متن و...) افزودن

  • 1.He inserted a new paragraph.
    1. او پاراگراف جدیدی اضافه کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان