خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . کیلومتر
[اسم]
kilometer
/ˈkɪləmiːtər/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
کیلومتر
معادل ها در دیکشنری فارسی:
کیلومتر
1.I ran 10 kilometers in the morning.
1. صبح، 10 کیلومتر دویدم.
تصاویر
کلمات نزدیک
kilogram
kilobyte
kilo
kiln
killjoy
kilowatt
kilt
kim
kim chee
kimberly
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان