خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . متأهل
2 . متأهلی
3 . غرق (در چیزی بودن)
[صفت]
married
/ˈmæriːd/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
متأهل
ازدواجکرده
معادل ها در دیکشنری فارسی:
زندار
شوهردار
متاهل
مترادف و متضاد
wedded
single
unmarried
a married man/woman/couple
یک مرد/زن/زوج متأهل
John is a married man.
"جان" یک مرد متأهل است.
to be married
متأهل بودن
1. How long have you been married?
1. چند وقت است که متأهل هستید [ازدواج کردهاید]؟
2. Is he married?
2. آیا او متأهل است؟
to be married to someone
با کسی ازدواج کردن
She's married to John.
او با "جان" ازدواج کردهاست.
to get married
ازدواج کردن
Rachel and David are getting married on Saturday.
"ریچل" و "دیوید" دارند شنبه (با هم) ازدواج میکنند.
a happily married couple
یک زوج متأهل خوشبخت
As far as I am aware, they are a happily married couple.
تا جایی که من خبر دارم، آنها یک زوج متأهل خوشبخت هستند.
2
متأهلی
وابسته به (زندگی) متأهلی
مترادف و متضاد
marital
matrimonial
married life
زندگی متأهلی
1. Are you enjoying married life?
1. از زندگی متأهلی لذت میبرید؟
2. Throughout her married life, her husband’s interests had come first.
2. در طول زندگی متأهلیاش، علایق شوهرش در اولویت قرار داشت.
3
غرق (در چیزی بودن)
شیفته (چیزی بودن)
مترادف و متضاد
very involved in
to be married to something
غرق در چیزی بودن
My brother is married to his job.
برادرم غرق در کارش است.
[عبارات مرتبط]
married name
1. نام خانوادگی متاهلی
get married
2. ازدواج کردن
married to
3. همسر
unmarried
4. مجرد
be happily married
5. ازدواج موفق داشتن
تصاویر
کلمات نزدیک
marriageable
marriage of convenience
marriage lines
marriage license
marriage guidance
married name
married to
marrow
marry
marry off
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان