خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . وسیله
2 . منابع (مالی، طبیعی و ...)
[اسم]
means
/miːnz/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
وسیله
ابزار، شیوه، راه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
طریق
means of something/of doing something
ابزار چیزی/انجام کاری
They had no means of communication.
آنها هیچ ابزار ارتباطی نداشتند.
means of transportation
وسیله نقلیه
1. We need to find some other means of transportation.
1. باید به دنبال نوع دیگری از وسیله نقلیه بگردیم.
2. We needed to get to London but we had no means of transport.
2. ما مجبور بودیم به لندن برویم، اما هیچ وسیله نقلیهای نداشتیم.
2
منابع (مالی، طبیعی و ...)
درآمد، ثروت
تصاویر
کلمات نزدیک
meanness
meaningless
meaningful
meaning
meander
means test
means to an end
meant
meant for
meantime
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان