خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . معمولاً
2 . بهطور عادی
[قید]
normally
/ˈnɔːr.mə.li/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
معمولاً
معادل ها در دیکشنری فارسی:
نوعا
معمولا
قاعدتا
مترادف و متضاد
commonly
ordinarily
usually
exceptionally
1.It is normally quite cold this time of the year.
1. معمولاً این وقت سال بسیار سرد میشود.
2.Normally, I plan one or two days ahead.
2. معمولاً، من یک یا دو روز جلوتر برنامهریزی میکنم.
2
بهطور عادی
بهطور طبیعی
مترادف و متضاد
as usual
ordinarily
regularly
abnormally
1.He isn’t behaving normally.
1. او بهطور عادی رفتار نمیکند.
تصاویر
کلمات نزدیک
normalize
normalization
normality
normalcy
normal distribution
norman
norooz
norse
north
north america
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان