1 . یک 2 . یکی 3 . کسی 4 . آدم 5 . یک 6 . تنها 7 . فردی به‌نام

1 یک عدد 1

معادل ها در دیکشنری فارسی: احد واحد
  • 1.One hundred and ninety-one people died in the accident.
    1. یکصد و نود و یک نفر در آن حادثه مردند.
  • 2.You have three bags and I only have one.
    2. تو سه کیف داری و من فقط یکی [یک کیف] دارم.
کاربرد واژه one به معنای یک
معادل فارسی واژه one "یک" است. این واژه به معنای عدد 1، عددی که قبل از 2 و بعد از 0 است و یک عدد فرد محسوب می‌شود. مثال:
"zero, one, two" (صفر، یک، دو)
[ضمیر]

one

/wʌn/

2 یکی آن یکی، همان

  • 1."Which cupcake would you like?" "The one in the front."
    1. "کدام کیک فنجانی را می‌خواهی؟" "آن یکی که در جلو است."
  • 2.I've got a few books on Chinese cooking. You can borrow one if you like.
    2. من چند تا کتاب درباره آشپزی چینی دارم. اگر دوست داری می‌توانی یکی را قرض بگیری.
which one
کدام یکی
  • Which one would you like?
    کدام یکی را می‌خواهی؟
کاربرد ضمیر one به معنای یکی
معادل فارسی ضمیر one "یکی" است. زمانی که به چیزی یا کسی از قبل اشاره شده باشد و یا مخاطب از آن مطلع است، از این ضمیر استفاده می‌شود. مهم‌ترین نقش این ضمیر جلوگیری از تکرار یک اسم است. مثال:
".Which cupcake would you like?" "The one in the front" ("کدام کیک فنجانی را می‌خواهی؟" "آن یکی که در جلو است.")
"?Which one would you like" (کدام یکی را می‌خواهی؟)

3 کسی

the one who
کسی که
  • 1. He is the one who killed my brother.
    1. او کسی است که برادر مرا کشت.
  • 2. I am the one who is going to marry her.
    2. من کسی هستم که با او ازدواج خواهد کرد.
کاربرد ضمیر one به معنای کسی
ضمیر one در مفهوم "کسی" اشاره دارد به فرد خاصی که عمل به خصوصی را انجام داده و یا از ویژگی به خصوصی برخوردار است. مثال:
".He is the one who killed my brother" (او کسی است که برادر مرا کشت.)

4 آدم فرد

معادل ها در دیکشنری فارسی: شخص آدم
  • 1.One ought to respect one's parents.
    1. آدم باید به والدینش احترام بگذارد.
  • 2.One should never criticize if one is not sure of one's facts.
    2. آدم هرگز نباید انتقاد کند اگر که از حقایق مطمئن نیست.
One to do something
آدم انجام کاری بودن
  • She was never one to criticize.
    او هرگز آدم انتقاد نبود [او هیچ‌وقت آدمی نبود که انتقاد کند].
[تخصیص گر]

one

/wʌn/

5 یک

معادل ها در دیکشنری فارسی: یک
مترادف و متضاد some
one day/afternoon/Christmas ...
یک روز/بعدازظهر/کریسمس ...
  • 1. I saw her one afternoon last week.
    1. او را یک بعدازظهر در هفته گذشته دیدم.
  • 2. I'd like to go skiing one Christmas.
    2. دوست دارم یک کریسمس به اسکی بروم.
  • 3. One day you'll understand.
    3. یک روزی خواهی فهمید.
کاربرد حرف تعیین کننده one به معنای یک
حرف تخصیص‌گر one در مفهوم "یک" برای اشاره به مناسبتی به‌خصوص اما در زمانی نامشخص به‌کار می‌رود. مثال:
".I'd like to go skiing one Christmas" (دوست دارم یک کریسمس به اسکی بروم.)

6 تنها

معادل ها در دیکشنری فارسی: یکتا
مترادف و متضاد only single
  • 1.Her one concern was for the health of her baby.
    1. تنها نگرانی او سلامت نوزادش بود.
the one person
تنها کسی
  • He's the one person you can rely on in an emergency.
    او تنها کسی است که در شرایط اضطراری می‌توانی (به او) تکیه کنی.
the one thing
تنها چیزی
  • It's the one thing I can't stand about him.
    این تنها چیزی است که نمی‌توانم راجع به او تحمل کنم.
کاربرد حرف تخصیص‌گر one به معنای تنها
واژه one به عنوان یک تخصیص‌گر، به معنای "تنها" است. one در این مفهوم برای تاکید کردن بر موضوعی بکار می‌رود. مثال:
".He's the one person you can rely on in an emergency" (او تنها کسی است که در شرایط اضطراری می‌توانی (به او) اعتماد کنی.)

7 فردی به‌نام

  • 1.He worked as an assistant to one Jonathan Jones.
    1. او به‌عنوان دستیار فردی به‌نام "جاناتان جونز" کار می‌کرد.
توضیحاتی درباره one
واژه one در این مفهوم قبل از اسم افراد می‌آید و بیانگر عدم شناخت متکلم از آن فرد است. به عبارت دیگر، او نمی‌داند آن فرد چه کسی است و فقط اسم او را می‌داند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان