Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . مامور پلیس (زن)
[اسم]
policewoman
/pəˈliːs.wʊm.ən/
قابل شمارش
[جمع: policewomen]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
مامور پلیس (زن)
افسر
معادل ها در دیکشنری فارسی:
افسر پلیس
1.She was a policewoman for over 30 years.
1. او بیش از 30 سال مامور پلیس بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
policeman
police station
police state
police officer
police force
policing
policy
policy-making
polio
poliomyelitis
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان