خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مقام
2 . درجه نظامی
3 . ردیف (سربازان)
4 . رتبهبندی شدن
5 . رتبهبندی کردن
[اسم]
rank
/ræŋk/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
مقام
رتبه، جایگاه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
جاه
رتبه
رده
ردیف
منزلت
مقام
مرتبه
to hold a rank
رتبه در دست داشتن
From 1 Dec 1914 to 31 Oct 1915 he held the rank of captain.
او از یک دسامبر 1914 تا 31 اکتبر 1915 رتبه کاپیتانی را در دست داشت.
to be promoted to a rank
به یک رتبه ترفیع یافتن
He has just been promoted to the rank of captain.
او به تازگی به رتبه کاپیتانی ترفیع یافته است.
social rank
جایگاه اجتماعی
She was not used to mixing with people of high social rank.
او عادت به نشست و برخاست کردن با آدمهایی با جایگاه اجتماعی بالا نداشت.
to be elevated to a rank
به مقامی رسیدن
Within months she was elevated to ministerial rank.
در طول چند ماه او به مقام وزارت رسید.
to rise to a rank
به مقامی ترفیع یافتن
2
درجه نظامی
رتبه نظامی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
درجه
3
ردیف (سربازان)
صف
معادل ها در دیکشنری فارسی:
صف
[فعل]
to rank
/ræŋk/
فعل ناگذر
[گذشته: ranked]
[گذشته: ranked]
[گذشته کامل: ranked]
صرف فعل
4
رتبهبندی شدن
مترادف و متضاد
be categorized
be graded
have a rank
have a status
1.The restaurant ranks among the finest in town.
1. آن رستوران بین بهترینهای شهر رتبهبندی میشود.
5
رتبهبندی کردن
درجه دادن، دستهبندی کردن
مترادف و متضاد
categorize
class
classify
rate
1.The tasks have been ranked in order of difficulty.
1. وظایف بر اساس دشواری رتبهبندی شدهاند.
تصاویر
کلمات نزدیک
rangy
ranger
range
randy
randomly
ranking
rankle
ransack
ransom
ransom note
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان