خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . صدای شلپ شلوپ (آب)
2 . قطره (ریز)
3 . پاشیدن
4 . شلپشلوپ کردن
5 . چکیدن
[اسم]
splash
/splæʃ/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
صدای شلپ شلوپ (آب)
the splash of raindrops
صدای شلپ شلوپ قطرههای باران
2
قطره (ریز)
1.There were splashes of paint on the floor.
1. قطرات ریز رنگ روی زمین بود.
[فعل]
to splash
/splæʃ/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: splashed]
[گذشته: splashed]
[گذشته کامل: splashed]
صرف فعل
3
پاشیدن
پاشیده شدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
شتک زدن
1.She splashed her face with cold water.
1. او به صورتش آب سرد پاشید.
2.Unfortunately some paint splashed onto the rug.
2. متأسفانه کمی رنگ روی فرش پاشیده شد.
4
شلپشلوپ کردن
آببازی کردن
1.The children splashed about in the puddles.
1. بچهها در گودالهای آب شلپشلوپ کردند.
5
چکیدن
چکه کردن
1.Water was splashing from a hole in the roof.
1. آب داشت از سوراخی در سقف میچکید.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
spitefully
spiteful
spit up
spit
spiritual
splashy
spleen
splendid
splendidly
splint
کلمات نزدیک
spittle
spitting image
spitefully
spiteful
spite
splash out
splatter
splay
spleen
splendid
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان