Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . تعقیب کردن
2 . ساقه
[فعل]
to stalk
/stɔːk/
فعل گذرا
[گذشته: stalked]
[گذشته: stalked]
[گذشته کامل: stalked]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
تعقیب کردن
مزاحم شدن، دنبال کسی راه افتادن
1.He was arrested and accused of stalking the actor over a period of three years.
1. او دستگیر شد و متهم به تعقیب هنرپیشه به مدت بیش از سه سال شد.
2.She claimed that he had been stalking her over a period of three years.
2. او ادعا کرد که مرد او را در بازه ای سه ساله تعقیب می کرده است.
[اسم]
stalk
/stɔːk/
قابل شمارش
2
ساقه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ساقه
1.celery stalks
1. ساقههای کرفس
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
staleness
stalemated
stalemate
stale
stalagmite
stalked
stalked puffball
stalker
stalker vision
stalking
کلمات نزدیک
stalemate
stale
stalagmite
stalactite
stakeholder
stalker
stalking
stall
stallion
stalls
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان