خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . حمایت
2 . آتل
3 . تکیهگاه
4 . حمایت کردن
5 . طرفداری کردن
6 . اثبات کردن
7 . سرپرستی کردن
8 . تحمل کردن (وزن)
[اسم]
support
/səˈpɔːrt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
حمایت
کمک، پشتوانه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پشتوانه
پشتیبانی
حمایت
یاری
هواداری
طرفداری
مترادف و متضاد
assistance
comfort
help
support for something
حمایت برای چیزی
There is strong public support for the change.
حمایت مردمی چشمگیری برای تغییر وجود دارد.
in support of
در حمایت از [به طرفداری از]
1. in support of the human rights campaign
1. در حمایت از پویش [کمپین] حقوق بشر
2. Only a few people spoke in support of the proposal.
2. تنها چند نفر در حمایت از پیشنهاد حرف زدند.
financial support
حمایت مالی
Local businesses have provided financial support.
کسب و کارهای محلی حمایت مالی فراهم کردهاند.
to give somebody support
از کسی حمایت کردن
Carol gave me a lot of support when I lost my job.
وقتی که کارم را از دست دادم، "کارول" خیلی حمایتم کرد.
support to somebody
کمک برای کسی
She's been a great support to my mom.
او کمک بزرگی برای مادرم بوده است.
2
آتل
a knee/back ... support
آتل زانو [زانوبند]/کمر و...
3
تکیهگاه
تکیه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تکیه
تکیهگاه
مترادف و متضاد
brace
pillar
post
[فعل]
to support
/səˈpɔːrt/
فعل گذرا
[گذشته: supported]
[گذشته: supported]
[گذشته کامل: supported]
صرف فعل
4
حمایت کردن
تایید کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پشتیبانی کردن
حمایت کردن
یاری دادن
مترادف و متضاد
advocate
back
promote
to support somebody/something
از کسی/چیزی حمایت کردن
If you raise it at the meeting, I'll support you.
اگر آن را در جلسه مطرح کنی، از تو حمایت میکنم.
to support somebody/something in something
از کسی/چیزی در چیزی حمایت کردن
My family has always supported me in whatever I've wanted to do.
خانواده من همیشه مرا در هر کاری که میخواستم انجام دهم، حمایت کردهاند.
5
طرفداری کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
هواداری کردن
طرفداری کردن
مترادف و متضاد
root for
to support a sports team
از یک تیم ورزشی طرفداری کردن
I'm not a Mets fan - I've always supported the Yankees.
من هوادار تیم "متس" نیستم، همیشه از تیم "یانکی" طرفداری کردهام.
6
اثبات کردن
تایید کردن
مترادف و متضاد
back up
confirm
substantiate
contradict
undermine
to support something
چیزی را اثبات کردن
There's no evidence to support his story.
هیچ شاهدی برای اثبات داستان او وجود ندارد.
7
سرپرستی کردن
خرج زندگی دادن
مترادف و متضاد
maintain
provide for
take care of
1.She has three children to support.
1. او باید خرج زندگی سه فرزند را بدهد.
8
تحمل کردن (وزن)
مترادف و متضاد
bear
carry
hold up
to support something/somebody
تحمل کردن (وزن) چیزی/کسی
This bridge isn't strong enough to support heavy vehicles.
این پل آنقدر محکم نیست که وزن وسایل نقلیه سنگین را تحمل کند.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
supply
supplemental
supplement
supple
supplant
supporter
supporting
supportive
suppose
suppress
کلمات نزدیک
supply-side
supply department
supply chain
supply and demand
supply
support a claim
support group
supporter
supporting
supportive
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان