1 . گفتن 2 . تشخیص دادن 3 . دانستن 4 . تاثیر گذاشتن (معمولاً منفی)
[فعل]

to tell

/tel/
فعل گذرا
[گذشته: told] [گذشته: told] [گذشته کامل: told]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 گفتن بیان کردن، تعریف کردن

مترادف و متضاد inform let know make aware mention be quiet
to tell somebody something
به کسی چیزی گفتن
  • 1. Can you tell me the way to the station?
    1. آیا می‌توانید راه ایستگاه را به من بگویید؟
  • 2. He told everyone he saw the news.
    2. او به هر کسی که دید، آن خبر را گفت.
  • 3. Please can you tell us a story?
    3. می‌توانید لطفاً برای ما یک داستان بگویید [تعریف کنید]؟
to tell something to somebody
چیزی را به کسی گفتن
  • He told the news to everyone he saw.
    او خبر را به هر کسی که دید، گفت.
to tell somebody about something
به/برای کسی درباره/از چیزی گفتن
  • Did she tell you about her vacation?
    آیا او از تعطیلاتش برای تو گفت؟
to tell somebody (that)…
به کسی گفتن که ...
  • 1. I kept telling myself (that) everything was OK.
    1. مدام به خودم می‌گفتم که همه‌چیز مرتب است.
  • 2. I told him (that) I was coming to see you.
    2. من به او گفتم (که) دارم برای دیدن تو می‌آیم.
to tell somebody where/what...
به کسی گفتن که کجا/چه و...
  • Tell me where you live.
    به من بگو کجا زندگی می‌کنی.
to tell somebody + speech
به کسی گفتن + نقل قول
  • "I'm ready to go now," he told her.
    او به او گفت: «من حالا آماده رفتن هستم.»
to tell stories/jokes/lies ...
داستان/جک/دروغ و... گفتن/تعریف کردن
  • 1. Are you sure you're telling the truth?
    1. مطمئنی داری حقیقت را می‌گویی؟
  • 2. He told stories about his childhood.
    2. او از دوران کودکی‌اش داستان تعریف می‌کرد.
to tell somebody to do something
به کسی گفتن کاری را انجام دادن
  • 1. He was told to sit down and wait.
    1. به او گفته شد بنشیند و منتظر بماند.
  • 2. I kept telling myself to keep calm.
    2. مدام به خودم می‌گفتم که آرام باش.
  • 3. We told him to stop.
    3. به او گفتیم که توقف کند.
کاربرد فعل tell به معنی گفتن
معادل فعل tell در فارسی "گفتن" است. tell یا گفتن به معنای بیان فکر، ایده، حقیقت و داستان و هر چیز دیگر توسط لغات است. مثال:
".I told him (that) I was coming to see you" (من به او گفتم (که) به ملاقات تو می‌آیم.)
"?Please can you tell us a story" (می‌توانید لطفاً برای ما یک داستان بگویید؟)

2 تشخیص دادن

مترادف و متضاد distinguish
to tell the difference between A and B
تفاوت بین (آ) و (ب) را تشخیص دادن
  • I can't tell the difference between James and his brother. They look exactly the same.
    من نمی‌توانم تفاوت بین "جیمز" و برادرش را تشخیص دهم. آنها دقیقاً عین هم هستند.
to tell A from B
(آ) را از (ب) تشخیص دادن
  • Can you tell Tom from his twin brother?
    آیا می‌توانی "تام" را از برادر دوقلویش تشخیص دهی؟
to tell which/what...
تشخیص دادن کدام/چه و...
  • The kittens look exactly alike—how can you tell which is which?
    بچه گربه‌ها دقیقاً شکل هم هستند؛ چطور می‌توانی تشخیص دهی کدام به کدام است؟

3 دانستن

مترادف و متضاد know
as far as I can tell
تا جایی که من می‌دانم
  • As far as I can tell, she's enjoying the course.
    تا جایی که من می‌دانم، او از این دوره آموزشی لذت می‌برد.
to tell (that) ...
دانستن اینکه...
  • I can tell that she's been crying because her eyes are red.
    من می‌دانم که او گریه کرده است، چون چشم‌هایش قرمز هستند.
tell how, if, etc…
دانستن چگونه، اگر و ...
  • "That's not an original." "How can you tell?"
    "آن اصل نیست." "چگونه [از کجا] می‌دانی؟"
it's hard to tell
دانستنش [گفتنش] سخت است
  • I think he's happy. It's hard to tell.
    فکر کنم او خوشحال است. دانستنش [گفتنش] سخت است.

4 تاثیر گذاشتن (معمولاً منفی) تاثیر داشتن

to tell (on somebody)
روی کسی تاثیر گذاشتن
  • 1. The strain of supporting the family was beginning to tell on him.
    1. فشار حمایت از خانواده داشت کم‌کم روی او تاثیر می‌گذاشت.
  • 2. The strain was beginning to tell on the rescue team.
    2. فشار داشت کم‌کم روی تیم نجات تاثیر می‌گذاشت.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان