خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . پیوند زدن
2 . در جای دیگر کاشتن (گیاه)
3 . پیوند عضو
[فعل]
to transplant
/trænsˈplænt/
فعل گذرا
[گذشته: transplanted]
[گذشته: transplanted]
[گذشته کامل: transplanted]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
پیوند زدن
1.Patients often reject transplanted organs.
1. بیماران اغلب عضوهای پیوندشده را پس میزنند.
2.Surgeons have successfully transplanted a liver into a four-year-old boy.
2. جراحان با موفقیت کبدی را به پسر چهارسالهای پیوند زدند.
2
در جای دیگر کاشتن (گیاه)
منتقل کردن (گیاه)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
نشا کردن
[اسم]
transplant
/trænsˈplænt/
قابل شمارش
3
پیوند عضو
1.a shortage of suitable kidneys for transplant
1. کمبود کلیههای مناسب برای اهدا
2.to have a heart transplant
2. عمل پیوند قلب داشتن
تصاویر
کلمات نزدیک
transpire
transparent
transparency
transnational
transmute
transport
transportation
transpose
transubstantiation
transverse
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان