خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . حملونقل
2 . وسایل نقلیه
[اسم]
transportation
/ˌtrænspərˈteɪʃən/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
حملونقل
جابهجایی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
باربری
ترابری
حمل
حمل و نقل
مسافربری
مترادف و متضاد
transport
1.the transportation of passengers to and from the airport
1. جابهجایی مسافران از (فرودگاه) و به فرودگاه
2
وسایل نقلیه
مترادف و متضاد
means of transport
vehicle
1.I usually take public transportation to work.
1. من معمولا با وسایل نقلیه عمومی به سر کار میروم.
تصاویر
کلمات نزدیک
transport
transplant
transpire
transparent
transparency
transpose
transubstantiation
transverse
transvestite
trap
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان