1 . توجیه کردن
[فعل]

to vindicate

/ˈvɪndɪkeɪt/
فعل گذرا
[گذشته: vindicated] [گذشته: vindicated] [گذشته کامل: vindicated]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 توجیه کردن تبرئه کردن

مترادف و متضاد absolve justify
  • 1.New evidence emerged, vindicating him completely.
    1. مدارک جدید رو شد و او کاملا تبرئه شد.
  • 2.The decision to include Morris in the team was completely vindicated when he scored two goals.
    2. تصمیم بر اینکه "موریس" در تیم باشد وقتی او دو گل به ثمر رساند کاملا توجیه شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان