[صفت]

hard

/hɑːrd/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: harder] [حالت عالی: hardest]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 سخت دشوار، مشکل

معادل ها در دیکشنری فارسی: دشوار سخت صعب مشکل مشقت‌بار
مترادف و متضاد arduous challenging demanding difficult strenuous tough easy
  • 1.It's hard being an immigrant.
    1. مهاجر بودن سخت است.
a hard choice/question/work
انتخاب/سوال/کار سخت/دشوار
  • 1. It's hard work shoveling snow.
    1. پاروکردن برف، کار سختی است.
  • 2. There were some really hard questions on the test.
    2. چندین سوال خیلی سخت در امتحان بود.
to be hard to do something
انجام کاری سخت/دشوار بودن
  • 1. Her handwriting is very hard to read.
    1. خواندن دست خط او بسیار دشوار است.
  • 2. It is hard to believe that she's only nine.
    2. باورش سخت است که او فقط نه سالش است.
to be hard for somebody (to do something)
(انجام کاری) برای کسی سخت بودن
  • 1. It must be hard for her, bringing up four children on her own.
    1. به‌تنهایی بزرگ کردن چهار فرزند، باید برایش سخت باشد.
  • 2. It's hard for old people to change their ways.
    2. برای افراد مسن سخت است که راه و روش‌شان را تغییر دهند.
to get harder
سخت‌تر شدن
  • The game gets harder on every new level.
    بازی در هر مرحله جدید سخت‌تر می‌شود.
It's hard to say.
گفتنش سخت است [نمی‌توان مطمئن بود].
  • “When will the job be finished?” “It's hard to say.”
    «چه زمانی آن کار تمام می‌شود؟» «گفتنش سخت است.»
hard to take
پذیرش/تحمل (چیزی) سخت بودن
  • I find his attitude very hard to take.
    به نظرم تحمل رفتارش خیلی سخت است.
to be hard to please
سخت راضی/قانع شدن
  • You are hard to please, aren't you?
    شما سخت راضی می‌شوید، مگر نه؟
to be hard to come by
سخت گیر آمدن
  • Permanent jobs are hard to come by.
    کارهای دایمی سخت گیر می‌آیند.
hard life/day
زندگی/روز سخت/دشوار
  • 1. I've had a long hard day.
    1. روز طولانی سختی داشته‌ام.
  • 2. She's had a hard life.
    2. او زنگی سختی داشته است.
hard winter
زمستان سخت [شدید یا خیلی سرد]
  • It had been a hard winter.
    زمستان خیلی سختی بود.
کاربرد صفت hard به معنای سخت
صفت hard به چیزهایی اطلاق می‌شود که درک و فهم یا پاسخ دادن به آن دشوار باشد. مثال:
"a hard question" (یک پرسش سخت)
".It is hard to believe that she's only nine" (باور اینکه او تنها نه سال دارد سخت است.)
صفت hard به چیزی اشاره می‌کند که پر از سختی و دشواری باشد، مخصوصاً به خاطر نداشتن پول یا سرمایه لازم. مثلا:
".She's had a hard life" (او زندگی سختی داشته است.)
صفت hard به کارها و اعمالی اطلاق می‌گردد که نیاز به قدرت فیزیکی یا قدرت ذهنی زیادی دارد. مثلا:
".The game gets harder on every new level" (بازی در هر مرحله جدید سخت‌تر می‌شود.)
"hard work" (کار سخت)

2 سفت سخت

معادل ها در دیکشنری فارسی: سفت صلب
مترادف و متضاد dense firm solid strong tough soft
  • 1.There was a heavy frost last night and the ground is still hard.
    1. دیشب یخبندان شدیدی بود و زمین هنوز سفت است.
to go hard
سفت شدن
  • Wait for the concrete to go hard.
    صبر کنید تا بتن سفت شود.
a hard surface
سطح سفت
  • A color will seem brighter on a smooth, hard surface.
    یک رنگ روی یک سطح صاف و سفت روشن‌تر به‌نظر می‌رسد.
کاربرد صفت hard به معنای سفت
صفت hard به معنای "سفت" به اجسامی اطلاق می‌گردد که جامد و محکم باشند و به‌راحتی خم یا شکسته نشوند. مثلاً:
"a hard mattress" (یک تشک سفت)
".Diamonds are the hardest known mineral" (الماس سفت‌ترین ماده معدنی شناخته‌شده ‌است.)

3 سخت‌گیر بی‌رحم، بی‌گذشت، خشن

مترادف و متضاد firm harsh strict unsympathetic soft
  • 1.He can be such a hard taskmaster.
    1. او می‌تواند سرکارگر خیلی بی‌رحمی باشد.
  • 2.His voice was hard.
    2. صدایش خشن بود.
  • 3.My father was a hard man.
    3. پدرم مرد بی‌رحمی بود.
to be hard on somebody
نسبت به کسی سخت‌گیر بودن
  • She is very hard on her children.
    او خیلی نسبت به فرزندانش سخت‌گیر است.

4 قاطع محکم، قطعی، واضح

معادل ها در دیکشنری فارسی: دج دندان‌شکن سخت
مترادف و متضاد actual confirmed definite reliable true
hard evidence
شواهد محکم
  • The accusation lacks hard evidence.
    این اتهام فاقد شواهد محکم است.
hard facts
حقایق قطعی
  • The newspaper story is based on hard facts.
    داستان روزنامه بر اساس حقایق قطعی است.

5 محکم (ضربه و ...)

مترادف و متضاد forceful heavy strong
hard kick/push
لگد/هل محکم
  • 1. Go on - give it a good hard push!
    1. زود باش؛ یک هل خیلی محکم بده!
  • 2. He gave the door a good hard kick.
    2. او لگد بسیار محکمی به در زد.

6 سخت‌کوش کوشا

مترادف و متضاد diligent hard-working
hard worker
کارگر سخت‌کوش
  • 1. He'd been a hard worker all his life.
    1. او تمام زندگی‌اش یک کارگر سخت‌کوش بود.
  • 2. She's a very hard worker.
    2. او کارگر خیلی سخت‌کوشی است.

7 قوی (نوشیدنی الکلی یا مواد مخدر) الکلی

مترادف و متضاد potent strong soft
hard liquor
مشروب قوی
  • 1. He got used to drinking hard liquor at an early age.
    1. او در سنین کودکی به نوشیدن مشروب قوی عادت کرد.
  • 2. Stay off the hard liquor until your stomach feels better.
    2. تا وقتی که شکمت بهتر شود از مشروب قوی پرهیز کن.
hard drugs
مواد مخدر قوی
  • Heroin and cocaine are classed as hard drugs.
    هروئین و کوکائین به‌عنوان مواد مخدر قوی طبقه‌بندی می‌شوند.

8 سخت (آب)

hard water
آب سخت
  • Our water is very hard.
    آب ما خیلی سخت است.

9 انفجاری نرمکامی بی‌واک (آواشناسی)

10 شق راست

culturally sensitive informal
مترادف و متضاد erect
[قید]

hard

/hɑːrd/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: harder] [حالت عالی: hardest]

11 سخت به‌شدت، با شدت، (بسیار) زیاد

مترادف و متضاد a lot diligently forcefully heavily seriously strongly easily gently lightly
  • 1.Small businesses have been hit hard/hard hit by the recession.
    1. کسب‌وکارهای کوچک به‌شدت توسط رکود آسیب دیده‌اند.
to try/work hard
سخت تلاش کردن/کار کردن
  • 1. She works hard.
    1. او سخت کار می‌کند [او خیلی کار می‌کند].
  • 2. You must try harder.
    2. تو باید سخت‌تر تلاش کنی.
to try harder
سخت‌تر تلاش کردن
  • You must try harder.
    باید سخت‌تر تلاش کنی.
to think long and hard
طولانی‌مدت و زیاد فکر کردن
  • He had thought long and hard before getting involved with the project.
    او قبل از اینکه درگیر پروژه شود، طولانی‌مدت و زیاد فکر کرد.
to rain hard
با شدت باران باریدن
  • It's been raining hard all day.
    تمام روز با شدت باران آمده‌است.
کاربرد قید hard به معنای با شدت
قید hard به معنای "با شدت" به اعمالی اطلاق می‌گردد که در حجم زیاد و با شدت زیاد انجام گیرند. مثلاً:
".It's been raining hard all day" (تمام روز با شدت باران آمده‌است.)
قید hard به کارهایی که با زحمت و دشواری زیاد انجام گیرد نیز اشاره می‌کند. مثلاً:
"to work hard" (سخت کار کردن)

12 محکم (ضربه) سنگین

مترادف و متضاد forcefully powerfully
to hit/punch hard
محکم زدن/مشت زدن
  • 1. Don't hit it so hard!
    1. اینقدر آن را محکم نزن!
  • 2. Would you like to punch harder?
    2. دوست داری محکم‌تر مشت بزنی؟
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان