[قید]

normally

/ˈnɔːr.mə.li/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 معمولاً

معادل ها در دیکشنری فارسی: نوعا معمولا قاعدتا
مترادف و متضاد commonly ordinarily usually exceptionally
  • 1.It is normally quite cold this time of the year.
    1. معمولاً این وقت سال بسیار سرد می‌شود.
  • 2.Normally, I plan one or two days ahead.
    2. معمولاً، من یک یا دو روز جلوتر برنامه‌ریزی می‌کنم.

2 به‌طور عادی به‌طور طبیعی

مترادف و متضاد as usual ordinarily regularly abnormally
  • 1.He isn’t behaving normally.
    1. او به‌طور عادی رفتار نمی‌کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان