1 . رادیو 2 . دستگاه مخابره (فرستنده و گیرنده امواج رادیویی) 3 . مخابره کردن (با رادیو)
[اسم]

radio

/ˈreɪd.iːˌoʊ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 رادیو

معادل ها در دیکشنری فارسی: رادیو رادیویی
to turn/switch the radio on/off
رادیو را روشن/خاموش کردن
  • 1. Could you turn the radio on?
    1. می‌توانی رادیو را روشن کنی؟
  • 2. I sat down and turned on the radio.
    2. من نشستم و رادیو را روشن کردم.
to listen to the radio
به رادیو گوش دادن
  • I listen to the radio in the morning.
    من صبح‌ها به رادیو گوش می‌دهم.
on the radio
از رادیو
  • I listened to an interesting program on the radio last night.
    دیشب به برنامه جالبی (که داشت) از رادیو (پخش می‌شد) گوش دادم.
radio program/show
برنامه رادیویی
  • He’s got his own radio show now.
    او حالا خودش برنامه رادیویی دارد.
to turn the radio down/up
صدای رادیو را کم/زیاد کردن
  • Can you turn your radio down a bit?
    می‌توانی کمی صدای رادیوی خود را کم کنی؟
کاربرد اسم radio به معنای رادیو
معادل اسم radio در فارسی "رادیو" است.
- رادیو دستگاهی برای گوش دادن به برنامه‌های رادیویی توسط امواج رادیویی است و نوعی گیرنده است. مثال:
"?Could you turn the radio on" (می‌توانی رادیو را روشن کنی؟)
- رادیو به معنای برنامه‌هایی که برای پخش در رادیو ساخته می‌شوند نیز است و اغلب با حرف تعریف the می‌آید. مثال:
".I listen to the radio in the morning" (من صبح‌ها به رادیو گوش می‌دهم.)
* منظور از مثال بالا گوش دادن به برنامه‌های رادیویی است.

2 دستگاه مخابره (فرستنده و گیرنده امواج رادیویی)

over the radio
از دستگاه مخابره
  • We received a call for help over the ship’s radio.
    ما از دستگاه مخابره کشتی درخواستی برای کمک دریافت کردیم.
by radio
با دستگاه مخابره
  • We should be able to reach them by radio.
    ما باید بتوانیم با دستگاه مخابره با آن‌ها ارتباط برقرار کنیم.
کاربرد اسم radio به معنای رادیو
radio در کشتی‌ها و هواپیماها به‌عنوان یک دستگاه ارتباطی به‌کار می‌رود. البته این‌گونه از رادیو هم به‌عنوان گیرنده امواج رادیویی عمل می‌کند و هم به‌عنوان فرستنده (Communication devices) مثال:
"the ship’s radio" (رادیوی کشتی)
[فعل]

to radio

/ˈreɪd.iːˌoʊ/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: radioed] [گذشته: radioed] [گذشته کامل: radioed]

3 مخابره کردن (با رادیو) پیام رادیویی فرستادن

to radio for something
برای چیزی پیام رادیویی فرستادن
  • The police officer radioed for help.
    پلیس برای کمک پیام رادیویی فرستاد.
to radio somebody for something
برای چیزی به کسی پیام رادیویی فرستادن
  • We radioed London for permission to land.
    ما برای کسب اجازه برای فرود آمدن به لندن پیام رادیویی فرستادیم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان