1 . حریف
[اسم]

rival

/ˈraɪvəl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 حریف رقیب

معادل ها در دیکشنری فارسی: حریف رقیب هماورد
مترادف و متضاد adversary competitor opponent ally partner
  • 1.Seidman and Son decided to migrate to an area where they would have fewer rivals.
    1. "سیدمن" و "سان" تصمیم گرفتند به منطقه‌ای مهاجرت کنند که رقبای کمتری داشته باشند.
  • 2.Sherry didn't like to compete because she always thought her rival would win.
    2. "شری" رقابت کردن را دوست نداشت زیرا او همیشه فکر می‌کرد که رقیبش برنده خواهد شد.
  • 3.The boxer devised an attack that would help him to be victorious over his young rival.
    3. بوکسور حمله‌ای طراحی کرد که کمک کند در برابر حریف جوانش پیروز شود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان