خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . باز کردن (گره و پیچیدگی)
[فعل]
to untangle
/ˌʌnˈtæŋɡl/
فعل گذرا
[گذشته: untangled]
[گذشته: untangled]
[گذشته کامل: untangled]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
باز کردن (گره و پیچیدگی)
صاف کردن
1.The wires got mixed up, and it took me a long time to untangle them.
1. سیمها با هم قاطی شده بودند، و زمان زیادی گرفت تا من آنها را باز کنم.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
untamed
unsymmetrically
unsurprising
unsure
unsung
untidy
untie
untimely
untoward
untrue
کلمات نزدیک
untalented
untainted
unsystematically
unsympathetic
unswerving
untapped
untenable
untested
unthankful
unthinkable
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان