1 . صفر 2 . آدم حقیر 3 . هیچ

1 صفر عدد 0

معادل ها در دیکشنری فارسی: صفر
مترادف و متضاد nil nought zilch
  • 1.Five, four, three, two, one, zero
    1. پنج، چهار، سه، دو، یک، صفر
  • 2.I rated my chances as zero.
    2. من شانسم را صفر ارزیابی کردم.
  • 3.Mike’s chances of winning are virtually zero.
    3. شانس پیروزی "مایک"، تقریباً صفر است.
above/below zero
بالای/زیر صفر
  • It was ten degrees below zero last night.
    دما دیشب ده درجه زیر صفر بود.
to fall to zero
به صفر رسیدن
  • The thermometer had fallen to zero.
    دماسنج به صفر رسیده بود.
zero inflation/chance
تورم/شانس صفر
  • Is zero inflation a good thing?
    آیا تورم صفر، چیز خوبی است؟
absolute zero
صفر مطلق
  • Absolute zero is the lowest possible temperature allowed by physical law.
    صفر مطلق، پایین‌ترین دمای ممکن از نظر قوانین فیزیکی است.
zero population growth
رشد جمعیت صفر
  • From 1971 to 1976 West Vancouver experienced zero population growth.
    از سال 1971 تا 1976، ونکوور غربی [وست ونکوور] رشد جمعیت صفر را تجربه کرد.
[اسم]

zero

/ˈzɪroʊ/
قابل شمارش

2 آدم حقیر آدم هیچی‌ندار، آدم بی‌ارزش

informal
  • 1.He's such a zero!
    1. او خیلی آدم حقیری است!
  • 2.They rudely treated him like a zero.
    2. آن‌ها بی‌ادبانه با او مانند یک آدم بی‌ارزش رفتار کردند.
[ضمیر]

zero

/ˈzɪroʊ/

3 هیچ هیچ‌چیز

مترادف و متضاد none nothing
  • 1.He knows zero about humor.
    1. او هیچ چیزی از شوخ‌طبعی نمی‌داند.
  • 2.In the end, all of our hard work amounted to zero.
    2. در پایان، تمام تلاش‌هایمان به هیچ رسید.
  • 3.The shipment was lost, so they had zero in stock.
    3. محموله گم شده بود، بنابراین آن‌ها هیچ موجودی نداشتند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان