[صفت]

klein

/klaɪ̯n/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: kleiner] [حالت عالی: kleinste-]

1 کوچک

مترادف و متضاد gering unerheblich wenig winzig groß
  • 1.Eltville ist eine kleine Stadt am Rhein.
    1. "التویله" یک شهر کوچک در کنار راین است.
  • 2.Ich habe sehr kleine Füße.
    2. من پاهای خیلی کوچکی دارم.
  • 3.Unser Kind ist noch klein.
    3. بچه ما هنوز کوچک است.
  • 4.Unsere Wohnung ist klein.
    4. آپارتمان ما کوچک است.
  • 5.Wir machen am Sonntag einen kleinen Ausflug.
    5. ما یک‌شنبه به گردش کوچکی می‌رویم.

2 قدکوتاه

مترادف و متضاد groß
  • 1.Ich bin kleiner als mein Bruder.
    1. من قدکوتاه‌تر از برادرم هستم.
  • 2.Obwohl meine Eltern groß sind, bin ich klein.
    2. اگرچه پدر و مادر من قدبلند هستند، اما من قدکوتاه هستم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان