Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
Ä
ä
É
é
Ö
ö
Ü
ü
ß
ß
1 . کوچک
2 . قدکوتاه
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[صفت]
klein
/klaɪ̯n/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: kleiner]
[حالت عالی: kleinste-]
1
کوچک
مترادف و متضاد
gering
unerheblich
wenig
winzig
groß
1.Eltville ist eine kleine Stadt am Rhein.
1. "التویله" یک شهر کوچک در کنار راین است.
2.Ich habe sehr kleine Füße.
2. من پاهای خیلی کوچکی دارم.
3.Unser Kind ist noch klein.
3. بچه ما هنوز کوچک است.
4.Unsere Wohnung ist klein.
4. آپارتمان ما کوچک است.
5.Wir machen am Sonntag einen kleinen Ausflug.
5. ما یکشنبه به گردش کوچکی میرویم.
2
قدکوتاه
مترادف و متضاد
groß
1.Ich bin kleiner als mein Bruder.
1. من قدکوتاهتر از برادرم هستم.
2.Obwohl meine Eltern groß sind, bin ich klein.
2. اگرچه پدر و مادر من قدبلند هستند، اما من قدکوتاه هستم.
تصاویر
کلمات نزدیک
kleidungsstück
kleidung
kleidsam
kleiderschrank
kleiderordnung
kleinanzeige
kleine
kleinfamilie
kleingarten
kleingartenanlage
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان