Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . ارزیابی کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to assess
/əˈsɛs/
فعل گذرا
[گذشته: assessed]
[گذشته: assessed]
[گذشته کامل: assessed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
ارزیابی کردن
تعیین کردن، ارزشیابی کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ارزیابی کردن
تقویم کردن
سنجیدن
مترادف و متضاد
appraise
evaluate
1.Exams are not the only means of assessing a student's ability.
1. امتحانات تنها ابزار ارزیابی توانایی دانش آموزان نیستند.
2.The insurers will need to assess the flood damage.
2. بیمه باید میزان تخریب سیل را تعیین کند.
تصاویر
کلمات نزدیک
assertive
assertion
asserted
assert
assent
assessing
assessment
assessor
asset
assets
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان