[فعل]

to burst

/bɜrst/
فعل ناگذر
[گذشته: burst] [گذشته: burst] [گذشته کامل: burst]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 ترکیدن منفجر شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: ترکیدن منفجر شدن
مترادف و متضاد explode
  • 1.The balloon burst and frightened the children.
    1. آن بادکنک ترکید و کودکان را ترساند.

2 ناگهان وارد شدن ناگهان خارج شدن

to burst into someplace
ناگهانی وارد جایی شدن
  • Steve burst into the room.
    "استیو" ناگهان وارد اتاق شد.

3 ترکاندن منفجر کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: منفجر کردن متلاشی کردن
to burst something
چیزی را ترکاندن
  • I burst the balloon when I blew it up too much.
    من آن بادکنک را ترکاندم، وقتی که آن را زیادی باد کردم.
[اسم]

burst

/bɜrst/
قابل شمارش

4 انفجار ناگهانی ترکیدگی

معادل ها در دیکشنری فارسی: انفجار
  • 1.The house was destroyed with a violent burst.
    1. آن خانه با انفجار ناگهانی شدیدی ویران شد.
a burst in something
ترکیدگی در چیزی
  • a burst in a water pipe
    ترکیدگی در لوله آب

5 شیوع ناگهانی و سریع

burst of something
شیوع ناگهانی و سریع چیزی
  • a sudden burst of the virus
    شیوع ناگهانی و سریع ویروس

6 شروع ناگهانی

a burst of activity/energy/anger/enthusiasm
شروع فعالیت/انرژی/عصبانیت/اشتیاق
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان