Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . تمرکز کردن
2 . کنسانتره
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to concentrate
/ˈkɑn.sənˌtreɪt/
فعل ناگذر
[گذشته: concentrated]
[گذشته: concentrated]
[گذشته کامل: concentrated]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
تمرکز کردن
متمرکز کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
حواس خود را جمع کردن
متمرکز کردن
مترادف و متضاد
direct
focus
pay attention to
daydream
dissipate
1.Come on, concentrate! We haven't got all day to do this.
1. زود باش، تمرکز کن! ما همه روز برای انجام این وقت نداریم.
to concentrate on something/somebody
تمرکز کردن روی چیزی/کسی
1. I can't concentrate on my work with all that noise.
1. من با این همه سر و صدا نمیتوانم بر روی تکالیفم تمرکز کنم.
2. I'm going to concentrate on my writing for a while.
2. من میخواهم برای یک مدت روی نوشتن تمرکز کنم.
[اسم]
concentrate
/ˈkɑn.sənˌtreɪt/
قابل شمارش
2
کنسانتره
معادل ها در دیکشنری فارسی:
کنسانتره
تصاویر
کلمات نزدیک
concenter
conceive
conceivably
conceivable
conceited
concentrated
concentration
concentration camp
concentric
concept
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان