[فعل]

to concentrate

/ˈkɑn.sənˌtreɪt/
فعل ناگذر
[گذشته: concentrated] [گذشته: concentrated] [گذشته کامل: concentrated]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تمرکز کردن متمرکز کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: حواس خود را جمع کردن متمرکز کردن
مترادف و متضاد direct focus pay attention to daydream dissipate
  • 1.Come on, concentrate! We haven't got all day to do this.
    1. زود باش، تمرکز کن! ما همه روز برای انجام این وقت نداریم.
to concentrate on something/somebody
تمرکز کردن روی چیزی/کسی
  • 1. I can't concentrate on my work with all that noise.
    1. من با این همه سر و صدا نمی‌توانم بر روی تکالیفم تمرکز کنم.
  • 2. I'm going to concentrate on my writing for a while.
    2. من می‌خواهم برای یک مدت روی نوشتن تمرکز کنم.
[اسم]

concentrate

/ˈkɑn.sənˌtreɪt/
قابل شمارش

2 کنسانتره

معادل ها در دیکشنری فارسی: کنسانتره
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان