[صفت]

concentrated

/ˈkɑnsənˌtreɪtəd/
قابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 متمرکز

معادل ها در دیکشنری فارسی: متمرکز

2 مصمم مصممانه

  • 1.He made a concentrated effort to improve his work.
    1. او برای بهبود کارش مصممانه تلاش کرد.

3 کنسانتره غلیظ

معادل ها در دیکشنری فارسی: کنسانتره
  • 1.Concentrated lemon juice is very sour, so I mix it with water when I make lemonade.
    1. آب لیموی کنسانتره خیلی ترش است، بنابراین وقتی که لیموناد درست می‌کنم، آن را با آب مخلوط می‌کنم.
concentrated orange juice
آب پرتقال کنسانتره
a concentrated cream detergent
مایع شوینده کرمی غلیظ
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان