[فعل]

to confine

/kənˈfaɪn/
فعل گذرا
[گذشته: confined] [گذشته: confined] [گذشته کامل: confined]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 حبس کردن زندانی کردن

formal
مترادف و متضاد enclose imprison restrict release
  • 1.A virus that was circulating in the area confined AI to his house.
    1. ویروسی که در منطقه پخش شده بود، "ال" را در خانه‌اش حبس کرد.
  • 2.The fugitive was caught and confined to jail for another two years.
    2. فراری دستگیر شد و برای دو سال دیگر در زندان زندانی شد.

2 محدود کردن منحصر کردن

  • 1.The work will not be confined to the Glasgow area.
    1. (آن) کار به منطقه "گلاسگو" محدود نخواهد شد.
  • 2.We confined our study to ten cases.
    2. ما تحقیق‌مان را به ده مورد محدود کردیم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان