[فعل]

to consist

/kənˈsɪst/
فعل ناگذر
[گذشته: consisted] [گذشته: consisted] [گذشته کامل: consisted]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 شامل شدن متشکل بودن

مترادف و متضاد be composed be made up comprise
to consist of somebody/something
شامل کسی/چیزی بودن [متشکل از کسی/چیزی بودن]
  • 1. Pasta consists of flour and water.
    1. پاستا متشکل از آرد و آب است [پاستا از آرد و آب درست می‌شود].
  • 2. The team consists of four Europeans and two Americans.
    2. این تیم شامل چهار [فرد] اروپایی و دو [فرد] امریکایی می‌شود.
to consist of doing something
شامل انجام کاری شدن
  • Most of the fieldwork consisted of making tape recordings.
    بیشتر کار میدانی شامل ضبط کردن صوت است.
to consist in something
شامل چیزی بودن
  • The beauty of the city consists in its magnificent buildings.
    زیبایی شهر شامل ساختمان‌های باشکوهش است.
to consist in doing something
شامل انجام کاری بودن
  • True education does not consist in simply being taught facts.
    تحصیل واقعی تنها شامل یاد گرفتن حقایق نیست.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان