[فعل]

to consummate

/ˈkɑːnsəmət/
فعل گذرا
[گذشته: consummated] [گذشته: consummated] [گذشته کامل: consummated]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 به وصال رساندن قانونی کردن

  • 1.The marriage lasted only a week and was never consummated.
    1. ازدواج تنها یک هفته دوام آورد و هرگز به وصال نرسید.

2 به پایان رساندن انجام دادن

  • 1.The property sale was consummated.
    1. فروش ملک انجام شد.
[صفت]

consummate

/ˈkɑːnsəmət/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more consummate] [حالت عالی: most consummate]

3 عالی ماهر، قهار

مترادف و متضاد complete
  • 1.She was a consummate performer.
    1. او بازیگر ماهری بود.
a consummate liar
یک دروغگوی قهار
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان