Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . رابطه
2 . آشنا
3 . تماس (فیزیکی)
4 . تماس گرفتن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
contact
/ˈkɑn.tækt/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
رابطه
ارتباط
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ارتباط
تماس
رابط
مترادف و متضاد
communication
contact with somebody
ارتباط با کسی
I'd hate to lose contact with my college friends.
من متنفرم از اینکه [اصلا دوست ندارم که] ارتباطم با دوستان دانشکدهام قطع شود.
contact between something
ارتباط بین چیزی
There is little contact between the two organizations.
ارتباط کمی بین دو سازمان وجود دارد.
to keep in contact with somebody
ارتباط خود را با کسی حفظ کردن
Have you kept in contact with any of your friends from college?
آیا ارتباطت را با دوستان دانشکدهات حفظ کردهای؟
to lose contact with somebody
ارتباط با کسی را از دست دادن
She's lost contact with her son.
او ارتباطش را با پسرش از دست داده است.
to make contact with somebody
ارتباط برقرار کردن با کسی
I finally made contact with her in Paris.
من بالاخره در پاریس با او ارتباط برقرار کردم.
eye contact
ارتباط چشمی
I hate eye contact.
من از ارتباط چشمی متنفرم.
2
آشنا
پارتی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پارتی
مترادف و متضاد
acquaintance
connection
1.Do you have any business contact?
1. آیا آشنای کاری داری؟
3
تماس (فیزیکی)
to come into contact with something
با چیزی تماس پیدا کردن/با چیزی تماس داشتن
1. Don’t let the cleaning products come into contact with your food.
1. نگذارید محصولات تمیزکننده با غذایتان تماس پیدا کند.
2. This substance should not come into contact with food.
2. این ماده نباید با غذا تماس داشته باشد.
to be in contact with something
با چیزی تماس داشتن
His fingers were briefly in contact with the ball.
انگشتهای او برای مدت کوتاهی با توپ تماس داشت.
[فعل]
to contact
/ˈkɑn.tækt/
فعل گذرا
[گذشته: contacted]
[گذشته: contacted]
[گذشته کامل: contacted]
صرف فعل
4
تماس گرفتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تماس گرفتن
زنگ زدن
مترادف و متضاد
communicate with
get in touch with
phone
reach
1.I tried to contact him at his office, but he wasn't in.
1. من سعی کردم در اداره با او تماس بگیرم اما او آنجا نبود.
2.You can contact me on my cell.
2. شما میتوانید با شماره همراهم با من تماس بگیرید.
تصاویر
کلمات نزدیک
consumptive
consumption
consummation
consummate
consuming
contact lens
contagion
contagious
contain
container
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان