[فعل]

to convene

/kənˈvin/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: convened] [گذشته: convened] [گذشته کامل: convened]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 (به دور هم) جمع کردن گردآوردن، فراخواندن، تشکیل دادن (جلسه)

معادل ها در دیکشنری فارسی: اجلاس داشتن
مترادف و متضاد assemble gather summon
  • 1.Jason convened his entire family for a discussion.
    1. "جیسون" تمام (اعضای) خانواده اش را برای بحثی (به دور هم) جمع کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان