[فعل]

to decimate

/ˈdesɪmeɪt/
فعل گذرا
[گذشته: decimated] [گذشته: decimated] [گذشته کامل: decimated]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 کشتن تلفات سنگین وارد کردن، قتل‌عام کردن

  • 1.The population has been decimated by disease.
    1. به جمعیت به‌خاطر بیماری تلفات سنگینی وارد شده‌است.

2 نابود کردن تخریب کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تار و مار کردن
  • 1.Cheap imports decimated the British cycle industry.
    1. اجناس وارداتی ارزان، صنعت دوچرخه‌سازی بریتانیا را نابود کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان