[اسم]

decision

/dɪˈsɪʒ.ən/
قابل شمارش

1 تصمیم

معادل ها در دیکشنری فارسی: تصمیم گزینش
مترادف و متضاد choice conclusion resolution resolve
  • 1.My decision is final.
    1. تصمیم من قطعی [نهایی] است.
to make/take a decision
تصمیم گرفتن
  • Make a decision please.
    لطفاً تصمیمی بگیر.
decision on/about something
تصمیم درباره/در باب چیزی
  • We need a decision on this by next week.
    ما تا هفته آینده به تصمیمی درباره این موضوع نیاز داریم.
decision to do something
تصمیم برای انجام کاری
  • Who took the decision to go ahead with the project?
    چه کسی تصمیم بر ادامه دادن پروژه را گرفت؟
to reach/come to a decision
تصمیم گرفتن [به نتیجه رسیدن]
  • 1. We finally reached a decision.
    1. ما بالاخره تصمیم گرفتیم.
  • 2. We must come to a decision about what to do next by tomorrow.
    2. ما باید تا فردا تصمیم بگیریم بعد باید چکار کنیم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان