Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . نشانگر بودن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to denote
/dɪˈnoʊt/
فعل گذرا
[گذشته: denoted]
[گذشته: denoted]
[گذشته کامل: denoted]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
نشانگر بودن
دلالت کردن
مترادف و متضاد
indicate
represent
1.A very high temperature often denotes a serious illness.
1. درجه حرارت بالا اغلب نشانگر یک بیماری جدی است.
2.The red triangle denotes danger.
2. مثلث قرمز نشانگر خطر است.
تصاویر
کلمات نزدیک
denotation
denominator
denominational
denomination
dennis
denouement
denounce
dense
dense forest
densely
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان