[اسم]

deputy

/ˈdepjuti/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 معاون ناظم، معاون کلانتر

معادل ها در دیکشنری فارسی: جانشین نایب معاون قائم‌مقام
  • 1.I'm acting as deputy till the manager returns.
    1. من تا وقتی مدیر برگردد به عنوان معاون خواهم بود.
  • 2.the deputy head of a school
    2. ناظم مدرسه
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان