[فعل]

to disseminate

/dɪˈsɛməˌneɪt/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: disseminated] [گذشته: disseminated] [گذشته کامل: disseminated]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 منتشر کردن پراکندن، پخش کردن، (تخم) پاشیدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: انتشار دادن پراکندن پراکنده کردن
مترادف و متضاد disperse scatter spread
  • 1.disseminating information
    1. منتشر کردن اطلاعات
  • 2.The politician disseminated his ideas across the town before the election.
    2. آن سیاستمدار ایده های خود را در سراسر شهر قبل از انتخابات پخش کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان