Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . پایین
2 . بهصورت ثبتشده
3 . کم
4 . جنوب
5 . انتها
6 . پایین
7 . موی لخت
8 . پر صاف و نرم (پرندگان)
9 . (یکی از چهار) فرصت جلو بردن توپ (به فاصله 10 یارد)
10 . غمگین
11 . از کار افتاده (رایانه و اینترنت)
12 . کاهش یافته
13 . سریع نوشیدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[قید]
down
/dɑʊn/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
پایین
به پایین
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پایین
مترادف و متضاد
downwards
towards a lower position
up
to jump down
پایین پریدن
She jumped down off the chair.
او از صندلی پایین پرید.
to look down
به پایین نگاه کردن
Don't look down! You'll get dizzy.
به پایین نگاه نکن! سرت گیج خواهد رفت.
to bend down
خم شدن
I bent down to look under the bed.
به پایین خم شدم تا زیر تخت را نگاه کنم.
to go down
پایین رفتن
Is this elevator going down?
آیا این آسانسور پایین میرود؟
to sit down
نشستن
Please sit down.
لطفا بنشینید.
to lie down
دراز کشیدن
He had to go and lie down for a while.
او مجبور شد برود و مدتی دراز بکشد.
2
بهصورت ثبتشده
مترادف و متضاد
written
to get/have/write something down
چیزی را روی کاغذ ثبت کردن [نوشتن]
Do you have it down on paper, or was it just a verbal agreement?
آیا آن را بهصورت ثبتشده روی کاغذ دارید یا فقط یک قرارداد کلامی بود؟
to get somebody down
اسم کسی را نوشتن
Have you got me down for the trip?
آیا اسم من را برای سفر نوشتهاید؟
3
کم
پایین
to go down
کم شدن/کاهش یافتن
Prices have gone down recently.
قیمتها اخیرا کاهش یافته است.
goal down
گل کم داشتن
We're already two goals down.
ما همین الانش هم دو گل کم داریم [دو گل عقب هستیم].
to turn something down
چیزی را کم کردن
Turn the music down!
لطفا (صدای) موسیقی را کم کنید!
to be something down
چیزی کم داشتن
At the end of the day we were £20 down.
در نهایت ما 20 پوند کم داشتیم.
4
جنوب
به جنوب
to fly down
به جنوب (با هواپیما) رفتن
They flew down to Texas.
آنها با هواپیما به تگزاس رفتند.
down south
جنوب
Houses are more expensive down south.
خانهها در جنوب گرانتر هستند.
[حرف اضافه]
down
/dɑʊn/
5
انتها
امتداد
مترادف و متضاد
across
along
down someplace
انتهای چیزی
1. He lives just down the street.
1. او درست در انتهای خیابان زندگی میکند.
2. Her office is down the hall on the right.
2. دفتر او انتهای راهرو سمت راست است.
3. They sailed the boat down the river.
3. آنها قایق را در امتداد رودخانه حرکت دادند.
4. We drove down the highway as far as Cape May.
4. ما تا انتهای بزرگراه و تا فاصله "کیپ می" رانندگی کردیم.
6
پایین
down something/someplace
پایین چیزی/جایی
1. Tears ran down her face.
1. اشک از چهره او فرو ریخت [به پایین جاری شد].
2. The stone rolled down the hill.
2. سنگ به سمت پایین تپه قل غلتید.
[اسم]
down
/dɑʊn/
غیرقابل شمارش
7
موی لخت
1.The baby's head was covered in black down.
1. سر بچه پوشیده از موی سیاه لَخت بود.
8
پر صاف و نرم (پرندگان)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
کرک
1.The baby penguins' woolly down is essential in the Antarctic winter.
1. پر صاف و پشمی بچه پنگوئن در زمستان قطب جنوبی حیاتی است.
2.The duck down was collected from the breast feathers of the female duck.
2. آن پر صاف اردک، از پرهای سینه اردک ماده برداشته شده بود.
9
(یکی از چهار) فرصت جلو بردن توپ (به فاصله 10 یارد)
[صفت]
down
/dɑʊn/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: downer]
[حالت عالی: downest]
10
غمگین
پکر، افسرده
معادل ها در دیکشنری فارسی:
افسردهخاطر
informal
to feel/be down
غمگین بودن
1. I've been a bit down this week.
1. این هفته کمی غمگین بودهام.
2. She's been really down since her husband died.
2. از وقتی که شوهرش فوت کرد، او خیلی غمگین بوده است.
11
از کار افتاده (رایانه و اینترنت)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ازکارافتاده
to be down
از کار افتادن
1. I can’t get that information right now because the system is down.
1. در حال حاضر نمیتوانم به آن اطلاعات دسترسی پیدا کنم زیرا سیستم از کار افتاده است.
2. The network was down all morning.
2. شبکه تمام صبح از کار افتاده بود.
12
کاهش یافته
نزول کرده
to be down
کاهش یافتن/نزول کردن
1. Prices are down.
1. قیمتها کاهش یافتهاند.
2. The stock market is down.
2. بازار سهام نزول کرده است.
[فعل]
to down
/dɑʊn/
فعل گذرا
[گذشته: downed]
[گذشته: downed]
[گذشته کامل: downed]
صرف فعل
13
سریع نوشیدن
سریع خوردن
to down something
چیزی را سریع نوشیدن/خوردن
1. He downed an ale and ordered another.
1. او سریع یک لیوان آبجو نوشید و یکی دیگر سفارش داد.
2. We downed our coffees and left.
2. ما قهوههایمان را سریع نوشیدیم و رفتیم.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
dowel screw
dowel jig
dowdy
dovetail saw
dove
down at heel
down comforter
down for the count
down in the mouth
down jacket
کلمات نزدیک
dower
dowdy
dowager
dow jones index
dovetail
down and out
down in the dumps
down in the mouth
down on one's luck
down payment
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان