[اسم]

dress

/dres/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پیراهن زنانه لباس زنانه

معادل ها در دیکشنری فارسی: پیراهن
مترادف و متضاد gown
  • 1.I wore a new dress.
    1. من یک پیراهن جدید پوشیدم.
a long dress
یک پیراهن بلند
a wedding dress
یک لباس عروسی
کاربرد واژه dress به معنای لباس زنانه
واژه dress به معنای "لباس زنانه" یا "پیراهن" به لباسی گفته می‌شود که یک تکه است و معمولا بدن را تا زانو می‌پوشاند (البته بلندتر و کوتاه‌ترش نیز وجود دارد). برخی پیراهن‌ها کوتاه هستند و برخی تا مچ پا نیز می‌رسند. پیراهن‌ها هم با آستین و هم بدون آستین وجود دارند.

2 لباس پوشش

معادل ها در دیکشنری فارسی: لباس
مترادف و متضاد attire costume wardrobe
casual dress
لباس غیررسمی
formal dress
لباس رسمی
کاربرد واژه dress به معنای لباس
واژه dress در حالت کلی به معنای "لباس" به کار می‌رود، چه لباس زنانه، چه لباس مردانه. دقت کنید که در این حالت واژه dress به صورت غیرقابل شمارش به کار می‌رود. مثلا:
"formal dress" (لباس رسمی)
[فعل]

to dress

/dres/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: dressed] [گذشته: dressed] [گذشته کامل: dressed]

3 لباس پوشیدن لباس پوشاندن

معادل ها در دیکشنری فارسی: پوشیدن
مترادف و متضاد clothe don put on wear take off undress
to dress in something
چیزی پوشیدن
  • He left very early and had to dress in the dark.
    او صبح خیلی زود رفت و مجبور شد در تاریکی لباس بپوشد.
to dress somebody (in something)
کسی را (چیزی) پوشاندن
  • My husband dresses the children while I make breakfast.
    وقتی من دارم صبحانه را حاضر می‌کنم، شوهرم بچه‌ها را لباس می‌پوشاند.
to dress for something
برای چیزی [مناسب چیزی] لباس پوشیدن
  • You should dress for cold weather today.
    شما باید امروز برای [مناسب] هوای سرد لباس بپوشید.
to dress well/badly/fashionably
خوب/بد/به مد لباس پوشیدن
کاربرد فعل dress به معنای لباس پوشیدن
فعل dress به معنای "لباس پوشیدن" به عمل به تن کردن لباس گفته می‌شود.
- در حالت ناگذر فعل dress به معنای لباس پوشیدن است. مثلا:
".I dressed quickly" (من به سرعت لباس پوشیدم.)
- فعل dress در حالت گذرا به معنای "به تن کسی لباس پوشاندن" است. مثلا:
".She dressed the children in their best clothes" (او بهترین لباس‌های بچه‌ها را تنشان کرد.)

4 پانسمان کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: پانسمان کردن
مترادف و متضاد bandage bind up cover
to dress a wound/cut ...
جراحت/زخم و... را پانسمان کردن
  • The nurse will dress that cut for you.
    پرستار زخم شما را برایتان پانسمان خواهد کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان