[صفت]

fast

/fæst/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: faster] [حالت عالی: fastest]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 سریع تند، پرسرعت، پرشتاب

معادل ها در دیکشنری فارسی: بادپا برو تند تندرو سریع عاجل
مترادف و متضاد quick rapid speedy swift slow sluggish
  • 1.He is the world's fastest runner.
    1. او سریع‌ترین دونده دنیاست.
  • 2.The fast train to London takes less than an hour.
    2. قطار سریع‌السیر به لندن کمتر از یک ساعت طول می‌کشد.
  • 3.The journey was fast and enjoyable.
    3. آن سفر، سریع و لذت‌بخش بود.
to get faster
سریع‌تر شدن
  • Computers are getting faster all the time.
    کامپیوترها همواره دارند سریع‌تر می‌شوند.
a fast car/horse/swimmer
یک ماشین/اسب/شناگر سریع [پرسرعت]
  • I need a fast car for this job.
    برای این کار به یک اتومبیل پرسرعت نیاز دارم.
fast road/track
جاده سریع/سریع‌السیر
  • It's a wide, fast road.
    آن یک جاده پهن سریع [سریع‌السیر] است.
کاربرد صفت fast به معنای سریع
صفت fast به معنای "سریع" به چیزها یا افرادی اطلاق می‌گردد که تندتر از دیگران حرکت می‌کنند یا اینکه می‌توانند سریع‌تر از بقیه حرکت کنند. مثلا:
"a fast car" (یک ماشین سریع)
صفت fast همینطور به چیزهایی اشاره می‌کند که در زمان خیلی کم یا بلافاصله اتفاق می‌افتند. مثلا:
".Computers are getting faster all the time" (کامپیوترها همواره دارند سریع‌تر می‌شوند.)

2 جلو (ساعت)

  • 1.I'm early—my watch must be fast.
    1. زود رسیدم؛ ساعتم احتمالاً جلو است.
  • 2.That clock's ten minutes fast.
    2. آن ساعت ده دقیقه جلو است.
[قید]

fast

/fæst/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: faster] [حالت عالی: fastest]

3 سریع تند، به‌سرعت، سریعاً

معادل ها در دیکشنری فارسی: تند به سرعت سریع سریعا
مترادف و متضاد quickly rapidly swiftly slowly
  • 1.How fast were you going?
    1. چقدر سریع داشتی می‌رفتی؟
  • 2.The accident was caused by people driving too fast in bad conditions.
    2. تصادف توسط آدم‌هایی که در شرایط بد خیلی سریع رانندگی می‌کردند به‌وقوع پیوست.
  • 3.The United States is fast becoming a nation of fatties.
    3. ایالات متحده دارد به‌سرعت به کشوری از چاقالوها تبدیل می‌شود.
  • 4.The water was rising fast.
    4. آب داشت به‌سرعت بالا می‌آمد.
  • 5.We ran as fast as we could.
    5. ما تا آنجا که می‌توانستیم سریع دویدیم.
کاربرد قید fast به معنای سریع
قید fast به معنای "سریع" به افعالی برمی‌گردد که به‌سرعت انجام بگیرند. مثلا:
".Don't drive so fast" (خیلی سریع رانندگی نکنید.)
".Her heart was beating fast" (قلب او تند می‌زد.)
".Children grow up so fast these days" (بچه‌ها این روزها خیلی سریع بزرگ می‌شوند.)

4 کاملاً عمیقاً، محکم

مترادف و متضاد completely deeply firmly
fast asleep
کاملاً خواب/عمیقاً خواب
  • The baby was fast asleep.
    آن کودک کاملاً خواب بود.
stuck fast
کاملاً گیر کرده
  • The boat was stuck fast in the mud.
    قایق کاملاً [محکم] در گل گیر کرده بود.
[فعل]

to fast

/fæst/
فعل ناگذر
[گذشته: fasted] [گذشته: fasted] [گذشته کامل: fasted]

5 روزه گرفتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: روزه گرفتن
مترادف و متضاد abstain eat
  • 1.Muslims fast during Ramadan.
    1. مسلمانان در ماه رمضان روزه می‌گیرند.
کاربرد فعل fast به معنای روزه گرفتن
فعل fast به معنای "روزه گرفتن" به عملی گفته می‌شود که مسلمانان و برخی کلیمیان در ماه رمضان و برخی روزهای مذهبی انجام می‌دهند و از اذان صبح تا اذان مغرب نه چیزی می‌خورند و نه چیزی می‌نوشند. مثلا:
".Muslims fast during Ramadan" (مسلمانان در ماه رمضان روزه می‌گیرند.)
[اسم]

fast

/fæst/
قابل شمارش

6 روزه

معادل ها در دیکشنری فارسی: روزه
to go on a fast
روزه گرفتن
  • I'm going to go on a five-day fast.
    من می‌خواهم یک روزه پنج روزه بگیرم.
to break your fast
روزه خود را باز کردن [افطار کردن]
  • Did you break your fast?
    روزه خود را باز کردی؟
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان