[صفت]

feisty

/ˈfaɪsti/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: feistier] [حالت عالی: feistiest]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پرخاشگر دعوایی

informal
مترادف و متضاد aggressive touchy
  • 1.He got a bit feisty and tried to hit me.
    1. او کمی پرخاشگر شد و سعی کرد من را (کتک) بزند.

2 پرانرژی سرزنده

approving informal
  • 1.DiFranco charmed the audience with her feisty spirit.
    1. "دی‌فرانکو" با روحیه سرزنده‌اش حضار را مجذوب کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان