Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . ماهی گیری
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
fishing
/ˈfɪʃ.ɪŋ/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
ماهی گیری
معادل ها در دیکشنری فارسی:
صید
ماهیگیری
مترادف و متضاد
angling
catching fish
trawling
1.Fishing is still their main source of income.
1. ماهی گیری همچنان منبع اصلی درآمد آنهاست.
2.Fishing makes me calm.
2. ماهیگیری آرامم می کند.
3.My dad loves to go fishing.
3. پدرم عاشق ماهیگیری (رفتن) است.
4.salmon fishing
4. ماهی سالمون گیری
تصاویر
کلمات نزدیک
fishery
fisherman
fisher
fishcake
fish-hook
fishing boat
fishing line
fishing net
fishing pole
fishing rod
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان