[فعل]

to gambol

/ˈɡæm.bəl/
فعل ناگذر
[گذشته: gamboled] [گذشته: gamboled] [گذشته کامل: gamboled]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بازیگوشی کردن ورجه ورجه کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: ورجه ورجه کردن
مترادف و متضاد frolic leap
  • 1.The children gamboled on the lawn while their parents ate lunch.
    1. کودکان روی چمن بازیگوشی می کردند در حالیکه والدینشان ناهار می خوردند.
[اسم]

gambol

/ˈɡæm.bəl/
قابل شمارش

2 ورجه ورجه بازیگوشی

معادل ها در دیکشنری فارسی: ورجه ورجه
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان